جدول جو
جدول جو

معنی خنیده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خنیده کردن
(بِ مَ کَ دَ)
مشهور کردن. معروف کردن. نامدار کردن. عالمگیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یکی مردواری خرامد به پیش
خنیده کند در جهان نام خویش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیده کردن
تصویر گزیده کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(قِ گَ دَ)
انتخاب کردن:
ز صد دستان که او را بود در ساز
گزیده کرد سی لحن خوش آواز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ رَ / رِ دَ)
خم کردن. خم گردانیدن. تأوید. تاود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ کَ دَ)
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک:
یکی خنده کردی از آن ماجرا
یکی گریه بر صبر آن پارسا.
سعدی (بوستان).
که ناگه نظر در یکی بنده کرد
پریچهره در زیرلب خنده کرد.
سعدی (بوستان).
شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد.
گریه زده خندۀ مجازی می کرد.
سعدی (رباعیات)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ نَ سَ)
بریدن. تقریض. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ گُ دَ)
سپیده بر روی مالیدن:
گفتم که سپیده کرده ای بهر کسی.
عمر بن مسعود.
و رجوع به سپیده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
بلغور کردن. اجشاش. (یادداشت مؤلف) : جش،کبیده کردن گندم. عثلب الطعام، در خاکستر بریان کرد گندم را یا بضرورت کبیده کرد آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رنجانیدن. آزرده ساختن. آزرده خاطر کردن. آزرده دل ساختن. رجوع به رنجیده شود
لغت نامه دهخدا
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میده کردن
تصویر میده کردن
آرد را بصورت میده درآوردن، نان میده ساختن، نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
فرهنگ لغت هوشیار
انتخاب کردن برگزیدن: زصد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده کردن
تصویر بریده کردن
تعیین کردن، تقریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده کردن
تصویر خنده کردن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیده کردن
تصویر گزیده کردن
((~. کَ دَ))
دست چین کردن، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
Buy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
Animate, Enliven, Resurrect, Revive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
Grate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
оживляти , оживляти , воскресити , відроджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
购买
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
ożywiać, ożywić, wskrzeszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
trzeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
kupować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
терти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
kaufen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
купувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
reiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
beleben, auferstehen, wiederbeleben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
тереть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
оживлять , оживить , воскрешать , возрождать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
покупать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
使有生气 , 使生动 , 复活 , 复兴
دیکشنری فارسی به چینی